نامه ای از تهران: بیست و دو خرداد چگونه گذشت؟

 

گزارش دریافتی: مشاهداتم را از روز شنبه برایتان میفرستم.


شنبه بعدازظهر رفتم چهار راه ولیعصر همه جا پر از مامور بود لباس شخصی، ضدشورش، پلیس معمولی، بسیجی تابلو (با ریش و چاق)، بسیجی و امنیتی که اصلا شما نمی توانی تشخیص بدهی.
 خلاصه ساعت نزدیک ۵ بعدازظهر بود من مدتی به مطبوعات یک کیوسک روزنامه فروشی نگاه کردم. مدتی در بازار کامپیوتر رضا چرخ زدم. جالب بود از داخل بازار نیروهای امنیتی به خیابان پشتی ولیعصر تردد میکردند. منتظر بودم تا افراد زیاد شوند خلاصه رفتم در ایستگاه اتوبوس های نازی آباد، یاخچی آباد که به سمت جنوب شهر تهران است در ضلع شمالی چهار راه ولیعصر نشستم.
کلا تدارک زیادی برای این روز دیده شده بود حدودا شش ماه از یک طرفه کردن خیابان ولیعصر در محدوده ونک تا پارک وی نمی گذشت که میله های جداساز وسط خیابان را کنده و دوباره میله های فلزی در آنجا نصب کرده بودند.. تعداد سبزها کم بود، مردم کم آمده بودند. از شرکتی که من در آن کار میکنم فقط من به آنجا رفته بودم.


ایستگاه به اندازه ۶ نفر جا برای نشستن داشت که تمامی آن پر بود. من هم در آن جا نشستم و منتظر ماندم ولی خوب زیاد نشستن هم جلب توجه میکرد. بهرحال اتوبوس ها می آمدند و ۴ تایی پشت هم در این ایستگاه منتظر می ماندند چون چراغ راهنمایی چهارراه ولی عصر بسیار طولانی است، بنابراین عملا ما طرف دیگر خیابان را نمی دیدیم که البته در آنجا هم مزدوران زیاد بودند.
خلاصه تعدادی از افراد منتظر در ایستگاه سوار اتوبوس ها شده و رفتند و فقط من و یک دختر خانم حدودا ۲۶ ساله بطور ثابت در آنجا حضور داشتیم. تغییری در شرایط ایجاد نشد چون تعداد ما افزایش نیافت. ناگهان در پشت سر ما در پیاده رو گارد ویژه با باطوم مردمی را که روزنامه های کیوسک روزنامه فروشی و بساطی یک سی دی فروش دوره گرد را تماشا میکردند مورد ضرب و شتم قرار دادند. ناگهان دختر خانمی که کنار من نشسته بود برگشت و با موبایلش شروع به فیلم گرفتن کرد، سپس بلند شد و همین کار را ادامه داد. من شرایط را مناسب تشخیص ندادم چند بار به او گفتم خانم بشین! خانم بشین! که او گوش نکرد. گاردی ها به کار خود در پیاده رو ادامه میدادند و ما هم در ایستگاه اتوبوس حدودا ۱۰ نفر بودیم. جلوی ایستگاه هم چند اتوبوس پشت هم ایستاده بودند. خلاصه آن کاری که نباید رخ میداد اتفاق افتاد یک بسیجی حرامزاده حرامخور (مردی حدودا ۴۵ ساله با موهای جوگندمی، سبیل کم پشت، لباس پیراهن آبی آستین کوتاه و کاملا معمولی در حالی که شرارت از چشمهایش میبارید) از کنار محل نشستن ایستگاه اتوبوس خودش را به ما رساند و ضمن گرفتن موبایل آن دختر خانم لگدی به پای او زد و رفت. ظاهرا آن مامور در آن لحظه در آن مکان تنها بود بنابراین سریع خود را به دیگر رفیقانش رسانده آنها را خبر کرده و برگشت. در این بین آن دختر خانم ایستاده و شوک زده بود. به او گفتم در رو! شاید فکر موبایلش بود. ولی ناگهان او جمله ای گفت که قلب مرا بدرد آورد. او گفت یه مرد پیدا نمیشه؟ من مانده بودم چکار بکنم چکار میتوانستم بکنم؟ شرایط، زمان، مکان، تعداد ما و همه و همه برای هرگونه درگیری مناسب نبود. خلاصه در میان بهت و حیرت مسافران ایستاده در ایستگاه و مسافران موجود در اتوبوس منتظر در ایستگاه آن حرام لقمه در عرض چند ثانیه برگشت و آن دختر مثل دسته گل را با خود برد. چشمان درخشان آن دختر هنوز هم با من حرف میزند. من خودم را دائم سرزنش میکنم. شاید هم کار من درست بوده که درگیر نشدم چرا که مرا هم میگرفتند. خلاصه در حین بردن آن دختر یک جوان حدودا ۲۰ ساله که معترض آن بسیجی حرامی شده بود مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به او تاکید کردند که دخالت نکند. من ماندم و کوه سنگینی از فشار مضاعف درماندگی در برابر استبدادی که نمی توان در مقابل آن کاری کرد. آخر یکدست که صدا ندارد. پس کجایند رهبران جنبش؟ نکند باز هم مشابه نهضت مشروطه، انقلاب ۵۷، ماری از آستین استعمار کبیر انگلیس درآمده و سردمدار جنبش شده است. آخر جوانان مردم ما تاکی باید فدا شوند مگر مردم ایران چه میخواهند؟


خلاصه در شرایط روحی نامناسب (بسبب صحنه وحشیانه دستگیری آن دختر جوان) من از آنجا خارج شدم. در حین خروج همان فرد بسیجی را دیدم که راست راست در همان نقطه در چند متری یگان ضدشورش ایستاده و این ور و آنور را دید میزند. من سوار تاکسی شدم به سمت میدان آزادی در میان راه هر چهار راه، سه راه و خیابان و میدان که در مسیر قرار داشت نیز شرایط مشابهی را از نظر لشگرکشی تجربه میکردم. پمپ بنزین وصال تعطیل شده بود (توسط ماموران) و داخل آن پر از مینی بوس و سواری هایی بود که چماقداران را به محل آورده بود موتور سواران ثابت و متحرک با انواع موتور و انواع لباسها در خیابان جولان میدادند.


خ وصال پر از اتوبوس بود (صد البته برای بردن ماموران).


ما مسیر را ادامه میدادیم. فرق ۲۲ خرداد امسال با ٣۰ خرداد ٨٨ در این بود که امسال به اتوبوسهای شرکت واحد اجازه تردد را داده بودند و مثل پارسال اماده شلیک نبودند. خلاصه داخل دانشگاه تهران دانشجویان شعار میدادند و حرامیان از بیرون دانشگاه دوربین بدست فیلم میگرفتند. ضلع شمال میدان انقلاب تعدادی از مردم جمع شده بودند (ساعت ۵:٣۰) ولی باز تعداد کم بود. داخل ساختمان اصلی پلیس راهنمائی و رانندگی پر از ون های بزرگ و نیروهای ضدشورش بود. خیابان ها و محل های سایه هم در قرق لباس شخصی ها بود. جلوی دانشگاه تهران یکی از لباس شخصی ها یک جوان را از پیاده رو مقابل گرفتند که او مقاومت میکرد که در این کش و قوس تی شرت سیاه رنگ او از بدنش خارج شد. در مقابل دانشگاه شریف تعدادی از خانم های مسن با لباس شخصی ها درگیری لفظی پیدا کرده بودند. و در این بین یک پسر حدودا ۲۵ ساله که در یک مینی بوس ایویکو نشسته بود از این صحنه خواست عکس بگیرد که ناگهان بسیجی ها به او حمله کردند و میخواستند اورا از پنجره مینی بوس به بیرون بکشند. از این صحنه چند نفر فیلم میگرفتند یکی با آرم شبکه العالم و دو نفر با هندی کم (اطلاعاتی) خلاصه چند متر آنطرفتر درب اصلی دانشگاه شریف چند مزدور عکس خامنه ای را در دست گرفته و همین فیلم برداران از آنها فیلم میگرفتند که البته با رخ دادن صحنه درگیری پس ایویکو سوار همگی به آن سمت منحرف شده و از آن صحنه فیلم میگرفتند.
ضلع جنوبی دیوار مسجد دانشگاه شریف عده ای موتور سوار گارد با موتور های ویژه نشسته بودند که کاری به درگیری رخ داده نداشتند و ظاهرا از جای دیگری دستور میگرفتند. ادامه مسیر تا میدان آزادی شرایط مشابهی حاکم بود.


روز در حال تمام شدن بود. من میخواستم به خانه برگردم. باید برای رسیدن به آرزوی دیرینه سرنگونی این رژیم خونخوار چند روز دیگر صبرکرد. من به طرف خانه میرفتم ولی چه آن موقع و چه الان و حتی برای همیشه صورت معصوم آن دختر دستگیر شده در چهر راه ولیعصر تهران را از یاد نخواهم برد. نمی دانم اگر روزی او را دوباره ببینم چه پاسخی به سوال او خواهم داد، ولی در یک مورد مصمم هستم. اگر روزی آن بسیجی حرام لقمه چهار راه ولیعصر را در محل خلوتی ببینم، میدانم که با او چکار خواهم کرد.
شاید ان روز چندان دور نباشد.